م تراود مهتاب...

متن مرتبط با « منطقی» در سایت م تراود مهتاب... نوشته شده است

کارفرمای من خداست

  • کارفرمای من خداست من سال 98 بصورت حق التدریس مشغول بکار شدم . همکارانم میگفتند ما حداقل 5 سال حق التدریس بودیم و سپس شرکتی شده بودند و تعداد کمی از همکاران هم بعد از سالها قراردادی بودند. با قرارگیری یکسری افراد با دید باز در ریاست و سفارش ها و ... من کمتر از یکسال شرکتی و با آمدن بخشنامه های جدید تا دو سال و نیم بعد از شروع بکارم رسمی قطعی شدم. بطوری چشمان همگان گرد و دهان همگان باز ماند. امروز با جمله ای که در فضای مجازی دیدم یادم آمد من آن روزها میگفتم کارفرمایم خداست و چه بسا از بخشندگی و دست و دلبازی کارفرمایم این مسیر برای من سهل شد درحالیکه بسیاری از همکارانم در آستانه ی بازنشستگی هنوز شرکتی یا قراردادی اند.میخواهم همچنان بگویم کارفرمایم خداست و چشم به قضاوت رییس و روسا نداشته باشم قطعا خدا بهترین ها را نصیبم میکند. سه شنبه ۱۴۰۳/۰۳/۲۲ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من عاشق نظم و تمیزی ام اما

  • من عاشق نظم و تمیزی ام اما دیشب با وجود اینکه خوابم میومد یه قهوه خوردمو شروع کردم به مرتب کردن آشپزخونه تقریبا 2 ساعت و نیم کارم طول کشید ولی خوب نتیجه ی نهایی این شد که در کابینتا رو که باز می کردم کیف میکردم از نظمشون چشمم به آشپزخونه که میوفتاد لذت می بردم من عاشق نظم و تمیزی ام اما بی نظمم...چرا چون همون لحظه هر چیزی رو سرجای خودش قرار نمیدم و برنامه مشخص برا مرتب کردن و تمیزی ندارم اگه این عادت جدید قرار دادن هر چیز در جای خود در لحظه و اولین فرصت رو در خودم ایجاد کنم همه چی حله. یکشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۳ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دیروز اتفاقی افتاد که به جناب مشکوک شده و بی اعتماد شدن سخت بود و شکننده تازه من مدرک قطعی هم نکشفیدم ولی جان به بدن ندارم یکم اولش حس خوب داشتم و هیجان خوبی بود نمی‌دونم دلیل اصلیش چی میتونه باشه ولی رفته رفته دست دادن به افکار حالمو بد و بدتر کرد ولی خوب درسی که برام می مونه:فداکاری الکی نکنم هوای خودمو بیشتر داشته باشم پسرم رو درست تربیت کنم که مرد خوب و امنی برای خانوادش باشهمستقل باشم آتنامو تقویت کنم کارامو خودم انجام بدم رانندگی کنم خیلی پز جناب شوهرو ندم جایی خیلی به فکر خودم باشم و به خودم حسابی رسیدگی کنمبه فکر یه سرمایه ای واسه خودم باشم غم انگیزه فکر کردن به انتهاش بله ولی چاره ای نیست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به جان چشمات

  • به جان چشمات چند ماه پیش برای چندمین بار به جناب همسر گفتم این کارو انجام دادی؟ واقعا خیلی اذیتم میکرد نمی‌تونستم نادیده بگیرم گفت به جان چشمات نه حتی فک کنم جون باباشو هم گفت مطمین نیستم. اما دیروز وقتی ازم پرسید چرا تمایلی نسبت به فلان مسئله نداری و گفتم بخاطر کاری که شما انجام دادی و شرایط و شواهد جوری بود که نمیتونست انکار کنه دیگه چیزی نگفت الان حس جالبی ندارم فکر نکنم بتونم باعث بشم این کارو ترک کنه و بخاطر من این کارو ترک کنه واسه ترس از همین ازش درخواست نکردم پذیرفتنش هم با درد همیشگی همراهه یه روز بی خیالی یه روز دردمند . ولی فک کنم برای اون راحت تر باشه چون دیگه نیاز نیست پنهانش کنه ولی اعتبارش پیش همسرش کمتر شده نمی‌دونم متوجه میشه؟ البته اون درکش بیشتر از اینهاست.چندین بار گفته بود وقتی تو یکبار به من دروغ بگی دیگه دست خودم نیست نمیتونم به حرفات اعتماد کنم! پریشب می‌گفت بیشتر از چیزی که فکر میکنید دوست دارم ولی وقتی یاد اون موقع میرفتم که گفته بود جان چشمات و حقیقت و نگفته بود باور حرفاش برام راحت نیست گاهی شک میکنم و میگم نکنه چیزای دیگه ای هم هست که ازم پنهان میکنه و اینو بعید نمیدونم شنبه ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روند عاشقی

  • روند عاشقی آقا خوب اوندفعه بردم رستوران گل برام خرید منم که تا حالا کسی ازین کارا برام نکرده بود یهویی جرقه ی عشقم زده شد خوب اولین چیزش این بود که حس مالکیت داشتم و اینکه" این فقط مال منه" و یه حس حسادت طور انگار داشت در من فعال میشد.ایندفعه تو اتاق داشت با مشاور صحبت میکرد من تو سالن بودم گفتم ا صداشم خوبه ها وا حرف زدنشم هم خوبه ها و ماسکمو آوردم پایین بوی عطرشو حس کنم و وقتی اومد بیرون اون ایرادایی که از قیافش میگرفتم کمتر به چشمم اومد و دلم خواست مال من باشه چون فکر میکردم احتمالاً مناسبهاز طرفی هی به خودم میگم عاشق نشو  هنوز هیچی معلوم نیست و انگار احساس ضعف میکنم از عاشق شدن یه مقاومتی دارم یه عمره دارم تلاش میکنم عاشق کسی نشمعشق نمیدونم شاید از پادرآر باشه یا شاید انرژی زا باشه نمیدونمبرچسب‌ها: ازدواج شنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۵ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • منم عروس شدم

  • منم عروس شدم دو سه روزه همش بابا میگه نظرت چیه سخت بود برام بگم می خوامش تا اینکه امروز صبح بالاخره گفتم موافقم.بعد سرکار بودیم اومدن گفتن کامل شرکتی شدید.بعد عصری بابا زنگ زد آقای داماد گفت باهاش صحبت کرد و انتاراتشو گفت، گفت هر وقت تونستید برید آزمایشهنوزم باورم نمیشهکیلی لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی............ سه شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۰۵ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گردش با نامزد

  • گردش با نامزد دیروز پیام داد به بابا که اجازه میدید با خانم x بعد از ظهر بریم بیرون بابا نظرمو خواست موافقت کردم. ساعت 5 اومد دنبالم. بعد بهم گفت چون دختر خوبی بودی آزمایشت خوب شد اینم کادوت. یه جعبه مکعب مستطیل دراز بود. بازش کردم توش گل بود و ربع سکه این واسه روز زن و همه ی مناسبتای گذشته هم هست. خوب بعدش گفت مشکلی نیست بریم بیرون از شهر ؟ گفتم نه. رفتیم دو ساعت و نیم تو ماشین به دل طبیعت زدیم رو پل زمان خان رفتیم سرد بود زود برگشتیم.  برام پاستیل خرید. آخرشم رفتیم رستوران کباب مرغ و بره خوردیم. یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۰ |   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماجرای پایان نامه ی من

  • ماجرای پایان نامه ی من نیمه ی دوم سال 95 من باید پروپوزالمو آماده میکردم. اما تو انتخاب موضوع مونده بودم. می ترسیدم مبادا موضوعی انتخاب کنم بمونم توش و آنقدر خودمو سر این قضیه اذیت کردم که قبل از, ...ادامه مطلب

  • جالبه

  • جالبه جالبه قبلا از خدا خواسته بودم همسر مومن نصیبم کنه که یهویی خواستگارای مذهبی اومدن و من مقابل مذهب اونا کم آوردم. اخیرا عشق خواستم حالا یه خواستگار اومده میگه میخوام زندگی فوق العاده عاشقانه, ...ادامه مطلب

  • حجاب و سادگی

  • حجاب و سادگی معمولاً نگرانی هایی برام بوده بخاطر حجاب و اینا، تو فامیل مواردی بوده بهم میگفتن چادر نپوش، به خودت برسو آرایش کن و ... و یبار خواهرم گفت چون اهل آرایش و.. نیستی تا الآن ازدواج نکردی, ...ادامه مطلب

  • خواستگار

  • خواستگار امروز رفتیم مشاوره قبل از ازدواج بعد تستا خواستم بیام گفت بریم رستوران به بابا پیام دادم زنگ زدم بهش مشغول بود بعد تو رستوران بودیم بابا پیام داد فعلا نه حالا بیا خونه یه وقت دیگه. دیگه , ...ادامه مطلب

  • روند عاشثی

  • روند عاشثی آقا خوب اوندفعه بردم رستوران گل برام خرید منم که تا حالا کسی ازین کارا برام نکرده بود یهویی جرقه ی عشقم زده شد خوب اولین چیزش این بود که حس مالکیت داشتم و اینکه" این فقط مال منه" و یه , ...ادامه مطلب

  • بررسی سال 98

  • اوه خدایا میخوام گریه کنم این هم از پایان عجیب این سال کی باورش میشه سال چدید داره میاد با یه عید متفاوت هم دلگیر و هم جالب .سال 98 مهمونیای اولی خوشحال بودم و آخریا بی حال شدم با بولت ژورنال آشنا شدم, ...ادامه مطلب

  • زن مسئول

  • امروز سریال خانواده سبز رو دیدم چقدر مامان پسره نگران بود از اینکه پسرش میخواد ازدواج کنه و اینکه الآن بار مسئولیت رو دوشش میفته و خود پسره هم مردد بود و اینا برام جالب بود من معمولاً دیدم خانواده پسر, ...ادامه مطلب

  • کتاب چرا مردان عاشق زنان زیرک می شوند

  • قصد داشتم بسته زنانگی دکتر شیری رو تهیه کنم با تخفیف 550 بود ولی خوب من تازه حقوق گرفتم و حقوقم آنچنان هم زیاد نبود که بخوام اینقدر خرج کنم مخصوصا که 380 رو دادم بسته ارزشمندی و اونو هم هنوز کامل کار , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها