سردار من

ساخت وبلاگ

وقتی شنیدم رفتی باور نمی کردم آخه تو قهرمان من بودی بهت افتخار می کردم، اولش گفتم شاید یه نقشه باشه، سیاسته دیگه، نمی دونستم تو اهل سیاست نیستی، نقشه میکشی ولی نه نقشه ای که دل کسیو بشکنه. گفتم کاش باقی عمر من به او داده میشد آخه من چیکارم؟ آخه نمیشه حالا که اون رفته ما باید چیکار کنیم؟ حداقل میتونم نمازمو اول وقت بخونم، رابطمو با خدا بهتر کنم، مسئولیت پذیرشم. اومدم تو حال تلویزیون عکساتو پخش میکرد و قرآن با صدای عبدالباسط دست خودم نبود اشکام می ریختن. گریه برای تو قشنگ بود دلم میخواست همش از تو بگن و من گریه کنم دلم میخواست شبکه های اجتماعی همه از یاد تو پر باشه. ده روز گذشته و من هر صبح دعای فرج رو میخونم، نمازمو زودتر می خونم، قرآن میخونم، مقنعمو تنگ تر کردم، دلم هوای معنویت کرده و می دونم رفتن تو جنبش عظیمی ایجاد میکنه تو دل همه ی جوونای ما میدونم دست خیلیا رو میگیری دست منم بگیر خواهش میکنم دوست دارم همدمم بشی وقتی عکستو می بینم و دلم نمیلرزه میترسم نمیخوام رفتنت برام عادی شه، نمیخوام از یادم بری، خدا خودش گفته شهیدا مرده نیستن ، آنقدر دلم معنویتتو میخواد، آنقدر دلم پاکیتو میخواد، فدای اون عشقت به خدا بشم، یه آدم چقدر میتونه عاشق باشه، دست منم بگیر و عاشقم کن خواهش میکنم من همش به این فکر می کردم چطور یه آدم میتونه تا آخرش اینقدر خالص باشه و درگیر تزویر دنیا نشه به من هم کمک کن خواهش میکنم عاقبت بخیری میخوام، شاید منم مثل شما آنقدر باید دنبالش برم تا بهش برسم کمکم کن به حق استوار باشم

م تراود مهتاب......
ما را در سایت م تراود مهتاب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emoon14d بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت: 12:11