شرح خواستگاری١

ساخت وبلاگ

خوب دیگه مطمئن شدم دامادشون از عمو خواستن کسی رو برا برادر خانمشون معرفی کنن و اینچنین قضیه شروع شد و ایشون بشدت پیگیر بودن چقد خوبه آدم داماد چنین پیگیر داشته باشه داداش که آدم شناس میدونه خودشو میگه مادره با داماده کل خانواده رو، رو انگشت کوچیکش میگردونه. و علت اینکه باباهه رو جلو نمیفرستادن چون خیلی حرف میزنه و داماده هم از شدت حرف زدن پدر زنش خجالت کشیده بود و بعد رفتتشون جمع ما به زیاد و بلند حرف زدنشون خندیدن و بعد قد زیاد بلند پسره و اینکه خیلی خیلی شاهکار کرده که تونسته باوجود پرحرفی پدرش چند جمله ای حرف بزنه و برعکس پدرش انقلابی حرف زده و خجالتی نبوده و زمان ورود و خروج هم سمت زنونه نگاه کرده بوده چایی خور نبوده و دایی میگه ظاهرأ آدم معقول و با نشاطیه.

و اما مادر چون یکم نسبت به جاریشون و خانواده معرف رقابت هایی دارن سعی کردن خودشونو خیلی راضی نشون ندن و گفتن حالا جاریم میگه پسر خوب خانواده خوب اگه ما معرفیش نمی کردیم دخترش میموند رو دستش. خواهره که باهام صحبت کرد راستش نسبتا احساس راحتی باهاش داشتم ظاهرشونم ساده بود. خانواده گفتن اگه جور شد باباهه سرمونو میبره گفتم خوب اگه نپسندن لا اقل دیگه باباهه رو نمیخواد تحمل کنید. مامان بعد که رفتن گفت دیدی کاری نداشت صحبت کردن با پسر هم همینطوره چون قبلش بهشون گفته بودم کاش نیاز به حرف زدن نباشه من آمادگیشو ندارم.

م تراود مهتاب......
ما را در سایت م تراود مهتاب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emoon14d بازدید : 116 تاريخ : دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت: 12:11