شرح خواستگاری

ساخت وبلاگ

عمو و دایی زودتر اومده بودن شب قبل دایی باهام صحبت کرد که اگه قرار شد صحبت کنید چه سوالایی بپرسی و چه جوابایی بدی و هشدار داد,که حواست باشه که هر چیزی نگی چون ممکنه نشه و خیلی زشته یه مرد غریبه این اطلاعات رو از شما و خانوادت داشته باشه و این حرفش خیلی منو مضطرب کرد و تا روز خواستگاری وقت نکردم درست سوالاتو مرور کنم و گفتم کاش بحث به صحبت نکشه. خلاصه دامادشون زنگ زد از بابا آدرس گرفت و اومدن. معلوم بود مضطربن و خوشم آمد پارسال دوتا خانوم اومدن خواستگاری خیلی ریلکس بودن من حرصم دراومد، من مضطرب باشم و شما ریلکس؟ خوب من آقای خواستگارو که دیدم فکر کردم داداش بزرگشه گفتم شاید کوچیکه رو نیوردن آخه خیلی شبیه عکس بزرگه بود وقتی رفتن تازه فهمیدم خودش بوده وقتی اومد دیدم نگاه کرد و سلام کرد ولی داداش اولیه طبق گفته ها خیلی سربه زیر بود. ادامه دارد...

م تراود مهتاب......
ما را در سایت م تراود مهتاب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emoon14d بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت: 12:11