ما حصل

ساخت وبلاگ

خوب اینکه دنبال شوهر مذهبی بودم و تابستون که گفتم عه چرا یه خواستگار نمازخون برا من نمیاد و همون روز یا روز بعدش بود که م تماس گرفت و گفت واسطه شده برا یه کسی که خیلی مذهبی و اهل مسجد و... و اون که رد شد و یبار که تو نمازخونه همش حس میکردم بعضی از کسانی که اونجان یه شباهتی به @ دارن و سر نماز با توجه برا قنوت آیه ی «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا ...ـ» رو خوندم که بابا وتی اومد دنبالم گفت که برا برادر دیگه @ صحبت کردن و خیلی تعجب!!!!!!!!!!!!!  اون اتفاقا خواستن بیفتن و رو فکر من تأثیر گذاشتن یا بالعکس آخه چطور اینطور؟ واقعنا جریان چیه؟

و آنچه از مکالمه خواستگاری برام جالب بود وی چند بار میگفت که دیگران خیلی دوستش دارن و خدا خیلی دوستش داره راستش این دیدگاهش مخصوصاً که خدا دوستش داره واسم جالب بود و خوب اینکه گفت اگه جنگ بشه میخواد بره جنگ و انگار با یه حالت بغض و افتخار میگفت و من تا حالا به این فکر نکرده بودم که مرد معتقد و با غیرت باید از کشورش دفاع کنه اگه این موقعیت پیش بیاد و اینکه اینجور مسِولیت خانواده رو دوش خانم خونه میفته و خوب شاید همسر شهید شی اصلاً فکر نکرده بودم و دیگه کلی سؤال سیاسی پرسید و باعث شد تو تصمیم گیریم برا انتخابات کمی فکر کنم. و حرفایی که میزد برام آشنا بودن حرفای حاج آقا پناهیان ولی حس میکردم تو فاز حرفاش نیستم و خیلی باصداقت حرف زد. نمیدونم بعد که رفتن چون بعضی حرفاش مطابق میلم نبود و چندجا من بی زبونو به چالش کشوند یا بعد که متوجه شدم منصرف شدن یه لحظه حس بد به مذهبی بودن و ماندن پیدا کردم و یهو بفکرم خورد عه ول کن این قیدا رو چیه این وضع برو آزاد باش بی خیال دین مگه تا الآن چه سودی برات داشته اینم از یه مرد مذهبی و خوب بعدش و حتی الآنم که فکرشو میکنم از خدا و خودم خجالت میکشم بخار این فکرمه من بخاطر شوهر مذهبی شدم که حالا در صورت یه برخورد غیرمنتظره از یه مذهبی اینجور با خودم و خدام لج کنم اصلاً ازدواج من باید برا در مسیر رضایت خدا باشه اصلاً شایدم قسمت نشه. و خوب برا این من چندین معیار رو کوتاه اومدم و این شد و این فکر اومد که این که اینجوری شد حالا باید به یکی از همون قدیمیا رضایت بدی وقتی این نمیخوادت یا بهتر گیرت نمیاد ولی خوب معیارهای مهمم؟؟؟ یهویی اینجور نا امید شدم و واقعاً طول کشید تا باور اینکه آنچه رخ بده و داده خیر بوده و به صلاحم رو باور کنم(آره یهو نا امید شده بودم از اینکه با یه فرد مؤمن ازدواج کنم ولی خدام خیلی بزرگه این شیطونه که نا امید میکنه و خدا این مسایل براش کاری نداره و به راحت ترین حالت ممکن میتونه منو با بهترین و مناسبترین مرد مؤمن همراه زندگی هم کنه). و خوب گاهی اون مکالمات بیش از حد تو ذهنم تکرار میشه، حالا یبار با یه مرد نا محرم هم کلام شدی مث ندیده ها نباش فک کنم از وسواس فکریه. ولی خوب نمیدونم از اون موقع هم تو فکرش بودم یا از زمان شهادت حاج قاسمه که عمده تغییر و دارم دقت بیشتر رو نماز و پیگیری کانالای مذهبیو ... حس میکنم خدا رو شکر رو به رشدم.

خدا و اهل بیت و فرشتگان و همه ی خوبی ها عاشق و منتظر سعادت منن

م تراود مهتاب......
ما را در سایت م تراود مهتاب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emoon14d بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 29 اسفند 1398 ساعت: 6:50